Quantcast
Channel: !زندگي زيباست
Viewing all articles
Browse latest Browse all 20

Article 0

$
0
0
سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم!به اندازه ی همه ی روز هایی که نیومدم و نآپیدم سلاااااااااام!(در این جا این آدمک معنی سلام می دهد!)

خوفین؟خوشین؟باکیتون نیس؟(اصطلاح رو حال میکنین؟!!)چه بخلا؟

میدونم!میدونم!خیلی دلتون واسم تنگیده  بود!راسی من با کللللللی تغییرات اومدما!خوب حالا نمی خواد وبمو زیرو رو کنین!کم کم متوجه میشین!حالا میریم سر آپ امروز:

درس اول: يه روز مسؤول فروش، منشی دفترو مدير شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. يهو يه چراغ جادو روی زمين پيدا می کنن و روی اون رو مالش ميدن و غول چراغ ظاهر ميشه. غول ميگه: من برای هر کدوم از شما يک آرزو برآورده می کنم... منشی می پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!... من می خوام که تویباهاماس باشم ،سوار يه قايق بادبانی شيک باشم و هيچ نگرانی و غمی از دنيا نداشته باشم»... پوووف! منشی ناپديد ميشه... بعد مسؤول فروش می پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!... من می خوام توی هاوايی کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصی داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسؤول فروش هم ناپديد ميشه... بعد غول به مدير ميگه: حالا نوبت توئه... مدير ميگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!
نتيجه اخلاقی اينکه هميشه اجازه بده اول رئيست صحبت کنه

نگار نوشت:امروز مدرسه بد نبود!یعنی خوب بود!

نمی دونم نوشت:یه چیزی می خواستم بگم که حالا نمی دونم چی می خواستم بگم!!!

 

یادگاری یادتون نره ولی خواهشا هی آپم آپم نکنین!مثه آدم متنمو بخونین بعد نظر بدین!خو؟


Viewing all articles
Browse latest Browse all 20

Latest Images

Trending Articles





Latest Images